فرار من
۷۷
خودمو جمع جور کردم و گفتم:
یوری.... سلام. ببخشید شما این جنگکوک زشت مارو ندیدین ؟
آروم خندید. چشمک زد
جنگکوک.... خودم هستم. بفرمایید ؟
جووووونمم. قلبم افتاد روی زمین !!!
ده بار گفتم هوای دل مارو داشته باش پسر جون.
این میخواهد مواظب من باشه؟؟
این خودش مواظبت میخواهد!!
آخه تو چرا آنقدر جیگر شدی؟
خودم از افکارم خندم گرفت.
ینی خاک تو سر هیزم..
خلاصه واسه این که جعمش کنم یک لبخند کج زدم و رفتیم از پله ها پایین
اومدم برم پایین که دستم رو گرفت و گفت
جنگکوک.... دستمو بگیر. الان مثلا باید رمانتیک وارد شیم...
غش غش خندیدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم .
خودشم خندش گرفت!!
چه بساطی داشتیم ما با این نقش بازی کردن.
آروم رفتیم پایین. همین که یکم به طبقه پایین نزدیک شدیم دیدم بهتر شد
فکم افتاد!!
وااااااااااااای. چقدر مهمون دارن. قشنگ یک ۲۰۰ نفری بودن.!
حالا من خودم توی شوکم.
استرس گرفتم. یهو نمیدونم کدوم بیشعوری از اون آخر گفت
ـ اووووووه. آقا داماد و عروس خانم رو بببینید !!!!
آقا همین این رو گفت..
کل سرا چرخید سمت ما.
یا خدا. چه سکوتی!
پروپام تو هم نپیچه بیفتم سوژه شویم!؟
سعی کردم به اعصاب خودم مسلط بشم و یکی ازاون لبخند های معروفمو نشوندم روی لبام.
یهو انگار به خودشون اومدن و شروع کردن به دست زدن.
اصلا هیچ کس رو نمیشناختم فقط تند تند سلام و احوالپرسی میکردم.
چرا انقدر زیاد بودن. تموم هم نمیشدن لامصب.
خودمو جمع جور کردم و گفتم:
یوری.... سلام. ببخشید شما این جنگکوک زشت مارو ندیدین ؟
آروم خندید. چشمک زد
جنگکوک.... خودم هستم. بفرمایید ؟
جووووونمم. قلبم افتاد روی زمین !!!
ده بار گفتم هوای دل مارو داشته باش پسر جون.
این میخواهد مواظب من باشه؟؟
این خودش مواظبت میخواهد!!
آخه تو چرا آنقدر جیگر شدی؟
خودم از افکارم خندم گرفت.
ینی خاک تو سر هیزم..
خلاصه واسه این که جعمش کنم یک لبخند کج زدم و رفتیم از پله ها پایین
اومدم برم پایین که دستم رو گرفت و گفت
جنگکوک.... دستمو بگیر. الان مثلا باید رمانتیک وارد شیم...
غش غش خندیدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم .
خودشم خندش گرفت!!
چه بساطی داشتیم ما با این نقش بازی کردن.
آروم رفتیم پایین. همین که یکم به طبقه پایین نزدیک شدیم دیدم بهتر شد
فکم افتاد!!
وااااااااااااای. چقدر مهمون دارن. قشنگ یک ۲۰۰ نفری بودن.!
حالا من خودم توی شوکم.
استرس گرفتم. یهو نمیدونم کدوم بیشعوری از اون آخر گفت
ـ اووووووه. آقا داماد و عروس خانم رو بببینید !!!!
آقا همین این رو گفت..
کل سرا چرخید سمت ما.
یا خدا. چه سکوتی!
پروپام تو هم نپیچه بیفتم سوژه شویم!؟
سعی کردم به اعصاب خودم مسلط بشم و یکی ازاون لبخند های معروفمو نشوندم روی لبام.
یهو انگار به خودشون اومدن و شروع کردن به دست زدن.
اصلا هیچ کس رو نمیشناختم فقط تند تند سلام و احوالپرسی میکردم.
چرا انقدر زیاد بودن. تموم هم نمیشدن لامصب.
- ۱۳.۰k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط